داروسازی در اسارت
ادامه راه خون شهدای کازرون
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا
تبلیغات
شهدای کازرون
ارتباط با مدیر
نام :
ایمیل:
موضوع:
پیغام :
نویسندگان وبگاه
آرشیو مطالب
دیگر امکانات

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 28
بازدید دیروز : 59
بازدید هفته : 87
بازدید ماه : 817
بازدید کل : 76995
تعداد مطالب : 219
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1

ابزار های وب مذهبی رایگان شهدای کازرون


ابزار مذهبی وبلاگ شهدای کازرون
شهدای کازرون مرجع قالب های مذهبی رایگان توضیح توضیح توضیح توضیح
محل تبلیغات شما
داروسازی در اسارت
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در چهار شنبه 12 مهر 1391 |

 

داروسازی در اسارت

در دوران اسارت اگر یکی از اسرا مریض می‌شد، هیچ امکانات و دارویی برای معالجه نبود و وضع طوری شده بود که خود اسرا به صورت ابتکاری دارو می‌ساختند؛ مثلاً با زرورق و گرد آجر دندان‌ها را پر می‌کردند، چون اگر در نوبت می‌نشستند 4 ـ 5 سال طول می‌کشید!

خبرگزاری فارس: داروسازی در اسارت
 
  تاریخ سراسر افتخار جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، مملو از خاطرات تلخ و شیرین و جانفشانی‌های رزمندگان غیور ایران اسلامی است.
 
 

 

گردان 808 پیاده مرکز آموزش 05 کرمان از واحدهای موفق در دوران جنگ تحمیلی است. مطلب زیر خاطره‌ایی از «ستوان یکم آزاده جانباز منصور قشقایی» است که در کتاب «حماسه جاوید» به نگارش در آمده است.

شب هنگام بود که وارد یکی از پادگان‌های هوانیروز در خاک خود عراق شدیم. تا صبح با همان حالت دست و پای بسته داخل آیفا بودیم. خستگی و مخصوصاً تشنگی ما را بسیار اذیت می‌کرد و وقتی که به سرباز عراقی گفتیم که آب می‌خواهیم داخل یک حلب کثیف و کهنه برایمان آب آورد.

وقتی هم حلبِ آب را جلوی دهانمان می‌آورد که آب بخوریم سریع آن را به عقب می‌کشید. به هر حال با کلی آزار و اذیت و بدبختی توانستیم که مقداری آب بخوریم.

صبح که شد عراقی‌ها با کمک یکی از «منافقین» که فارسی‌ زبان بود شروع به یادداشت کردن اسامی ما کردند. بعد از این کار دوباره ما را سوار آیفا کردند و به اردوگاه «شماره 18 بعقوبه» منتقل کردند.

زمانی که به اردوگاه رسیدیم ما را به داخل سوله بزرگی که پر از اسرای ایرانی بود، بردند. اوضاع داخل سوله، به خصوص از لحاظ بهداشتی، بسیار بد و اسفناک بود. به گونه‌ای که تمامی اسرا می‌بایستی همه کارهای روزمره خود را ـ اعم از غذا خوردن، استراحت کردن و حتی دستشویی و رفع حاجت ـ در داخل سوله انجام می‌دادند. بدتر از همه گرمای هوای بود، زیرا فصل تابستان بود و داخل سوله در تمام طول روز مثل کوره داغ داغ می‌شد.

اسرا برای رهایی از گرما، تمامی لباس‌های‌شان را در آورده و فقط یک شلوار به تن می‌کردند. گاهی اوقات از شدت گرما، اسرا خودشان را با آب لجنی که عراقی‌ها در یک گوشه سوله ریخته بودند، خنک می‌کردند.

سه ماه را با تمامی این اوضاع و احوال در آن سوله بودیم تا اینکه دوباره ما را به سوله دیگری که تازه ساخته شده بود منتقل کردند.  آنجا تازه به هر یک از اسرا لباس‌هایی به نام «بله» با دو تا پتو دادند. از آن به بعد هر یک از اسرا می‌توانست در طول 24 ساعت، یکبار به دستشویی‌هایی که ساخته‌بودند، برود.

شاید باور نکنید، ولی من در تمام طول اسارتم حتی یک شب هم ستاره‌های آسمان را نتوانستم نگاه کنم. عراقی‌ها حتی زمان خواب هم لامپ‌های سوله را روشن می‌گذاشتند تا اسرا را زیرنظر داشته باشند، به همین خاطر هیچ وقت موفق به نگاه کردن به ستاره‌های آسمان نشدم.

یک اتفاق جالب و خاطره‌انگیز برای من در دوران اسارت رخ داد که هیچ وقت آن را فراموش نمی‌کنم. این خاطره مربوط به اوایل اسارت بود که دچار بیماری سختی همراه با تب و لرز شدیدی شده بودم و همانند یک کوره‌، داغ داغ شده بودم.

با کمک چند تا از بچه‌‌ها برای گرفتن دارو و قرص به بهداری اردوگاه رفتیم، مسئول بهداری هم در آن زمان یکی از اسرای خودمان بود. وقتی که وارد بهداری شدیم، به آن برادر عزیزمان که مسئول بهداری بود، گفتیم یک دارویی به ما بدهد، ولی او رو به من کرد و گفت: «آقای قشقایی، شرمنده‌ام؛ غیر از نمک دیگر اینجا هیچ چیز ندارم». وقتی این حرف را شنیدم به خودم گفتم: «این دیگر چه جور بهداری‌ای است؟»

خلاصه مقداری نمک گرفتم تا با آب قرقره کنم، بلکه حالم خوب شود. وقتی به سوله برگشتم، تازه متوجه شدم که هیچ آبی داخل تانکر نمانده است. برای یک لحظه ماندم که چه کار کنم.

بلافاصله یک قوطی پیدا کردم و با زیرپیراهنی‌ام که تنم بود، شروع کردم به جمع کردن قطره‌های آب از ته تانکر. این زیرپیراهن، زیرپیراهنی بود که من روزهای قبل دست و صورت و حتی عرق بدنم را با آن خشک می‌کردم. به هر نحوی که بود مقداری آب از ته تانکر جمع کردم و با آن نمک را قرقره کردم. شاید باور نکنید، ولی فردای آن روز حال من به حدی خوب شد که حتی خودم باورم نمی‌شد.

در دوران اسارت واقعاً روزهای وحشتناک و اسفناکی بر ما گذشت. اگر یکی از اسرا مریض می‌شد، هیچ امکانات و دارویی برای معالجه نبود و بایستی آنقدر با بیماری دست و پنجه نرم می‌کرد که یا حالش خوب شود و یا...

وضع طوری شده بود که خود اسرا دارو می‌ساختند. مثلاً با زرورق و گرد آجر دندان پر می‌کردند. زیرا عراقی‌ها هر روز سه نفر بیشتر به دندانپزشکی نمی‌فرستادند و ما یک‌دفعه حساب کردیم و دیدیم که اگر قرار باشد همه هفت هزار اسیر که داخل اردوگاه هستند به دندانپزشکی بروند، نزدیک به 5 ـ 4 سال طول می‌کشد. به همین خاطر اسرا سعی می‌کردند که با خلاقیت و ابتکار خودشان کمبودهایی را که داشتند به نحوی جبران کنند.

 

 


شهدای کازرون

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







برچسب‌ها: داروسازی, اسارت, ,
لینک دوستان ما
» وب سایت دینی باشگاه صاحب الزمان
» شهداشرمنده ایم
» عنوان لینک

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان راه خون شهدای کازرون و آدرس shk.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





درباره وبگاه

به وبلاگ ادامه راه خون شهدای کازرون خوش آمدید
موضوعات وبگاه
برچسب ها
طراح قالب
شهدای کازرون
.: طراحی و کدنویسی قالب : شهدای کازرون :.
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد.کپی برداری از مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است...